یک دنیای بهتر

به دنبال پیدا کردن راهی برای حرکت به سمت ساختن دنیایی بهتر

یک دنیای بهتر

به دنبال پیدا کردن راهی برای حرکت به سمت ساختن دنیایی بهتر

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

*درصدها در این نوشته بیشتر برای نزدیک تر شدن ذهن به کار برده شده اند.

من فکر میکنم انسان در هر وضعیتی که هست، به احتمال زیاد فقط 20 درصد بهتر از آن را میتواند ببیند.

فردی را تصور کنید که فحاش و ناسزاگو هست. بعید است این فرد بتواند حالتی که کلیت شخصیتش 200 درصد بهتر شده را به درستی تجسم کند. 
منظور از به درستی تجسم کردن این است که آن تجسم تا حدود معقولی منطبق بر واقعیت باشد و به نوعی پیش بینی رفتار باشد.
شاید بتواند تجسم کند که فحش و ناسزا و بی ادبی را ترک کرده و به یک فرد کاملا با ادب تبدیل شده. اما آن تجسم کاملا غیرواقعی و فانتزی خواهد بود. چرا؟
این فرد کسی است که همه او را به عنوان فحاش میشناسند و همه ی مشاهدات و برخوردهای اجتماعی و تجربیاتی که داشته تاثیرگرفته از برخورد غیرمودبانه ی خودش بوده و همه ی تکنیک ها و روشهایی که برای زندگی در اجتماع یادگرفته و کشف کرده و اجرا میکند، بر پایه ی همان تجربیات و مشاهدات است. یعنی این فرد یک نظام کامل و پیچیده ی احساسی، روانی، فکری، شخصیتی، رفتاری، و اجتماعی را که بر اساس فحاش بودن بنا شده، در خودش دارد و به آن عادت کرده است و با آن هر لحظه زندگی میکند.
خوب، حالا با این نظام در هم تنیده، هر فرضی در مورد آینده ی خودش بکند غلط خواهد بود. او بسیار بسیار دورتر از این است که بتواند خودش را به طور درستی، مودب تجسم کند. البته اگر در حالت بسیار بسیار بعید، واقعا بتواند تجسم کند، به نظر من خواهد توانست در زمان نسبتا کوتاهی (در صورت مهاجرت به شهری دیگر) خودش را تغییر دهد
  • مصطفی هادیان
  • ۰
  • ۰

اخیرا یکی از دوستان، مهمانی آمده بود خانه ی ما. بچه ی کوچکی داشت تقریبا 5 ساله. از من خواست که با کامپیوتر بازی کند. من هم کامپیوتر را روشن کردم و پرسیدم چه بازی ای میخواهی؟

گفت: ماشین بازی

یکی از بازی های ماشینی که داشتم را آوردم. دادم که بازی کند. دو دیقه که بازی کرد حوصله اش سر رفت و گفت هواپیما بازی میخواهم.

هواپیما بازی آوردم.

گفت هلیکوپتر بازی میخواهم.

هلیکوپتر بازی آوردم.

دوباره گفت هواپیما بازی میخواهم.

دوباره هواپیما بازی آوردم.

معلوم بود خوشش نیامده.

بازی را بستم و وارد مرورگر شدم تا به دنبال بازی آنلاین ساده تر بگردم.

همین که صفحه ی یکی از سایتها باز شد، با اشاره به یکی از ده ها آیکون موجود در صفحه، گفت این را میخواهم.

من هم همان را برایش باز کردم.

صفحه ای جدید باز شده بود و بازی فلش داشت لود میشد.

در مدتی که داشت لود میشد، چشمش به یکی از آیکون های تبلیغاتی بغل صفحه افتاد و گفت این را میخواهم.

من بهش گفتم "ببین عزیزم، بازی قبلی که گفتی تا یکم دیگه بازی میشه یکم صبر کن بعد میتونی بازی کنی"

اصرار داشت که همان را که دیده برایش باز کنم.

باز کردم.

دوباره بازی داشت لود میشد که چشمش به یک بازی تبلیغاتی دیگر افتاد.

دوباره گفت که این را میخواهم.

من هم دوباره همان توضیح را بهش دادم.

اما او اصرار داشت.

من هم هر چی سعی کردم که حواسش را با خوراکی یا چیزهای دیگر، پرت کنم تا بازی قبلی لود شود موفق نشدم.

باز مجبور شدم بر روی لینک جدید درخواستی اش کلیک کنم.

آخرش کار به جایی رسید که از شدت هیجان عصبانی شد و میخواست کیبورد را خورد کند.

اینکه یک بچه ی 5 ساله صبر ندارد و دنیا را به خوبی نمیشناسد کاملا طبیعی و قابل درک است. و همین باعث میشود که هر بار چیزی هوس کند- هرچند اگر در تعارض با هوس های قبلی اش باشند- و همه را یک جا و آنی بخواهد. 

اما آیا تا به حال فکر کرده ام که شاید منِ بزرگسال هم، رفتارهایی مشابه این کودک دارم البته احتمالا در یک سطح بالاتر و با یک دوره زمانی بلندتر.

حداقل برای من، پیش آمده که، چیزی را خواسته ام، و هدفی را برای خودم تعیین کرده ام. بعد وارد فرآیند تلاش و تکاپو برای رسیدن به هدف شده ام. و در طول فرآیند رسیدن به هدف، به دلیل سختی ها یا ناکامی ها یا هیجانات یا اهداف و هوس های دیگر که بعضا متعارض با هدف اولیه بوده اند، به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه مسیرم را عوض کرده ام و به سویی دیگر شتافته ام. و بعد از مدت کوتاهی متوجه شده ام و بازگشته ام و دوباره با هدف یا هوسی دیگر منحرف شده ام. و بعدش دوباره هدفی دیگر و هوسی دیگر.

به نظر من، در بلند مدت، پیروزی در صورتی میتواند محقق شود انسان اهدافش را با علم و شناخت نسبت به نقاط قوت و ضعف خودش و فرصت ها و تهدید های دنیای اطرافش تعیین کند و تا رسیدن به آن هدف، بوسیله ی هیچ هدف یا هوس دیگری منحرف نشود.

  • مصطفی هادیان