یک دنیای بهتر

به دنبال پیدا کردن راهی برای حرکت به سمت ساختن دنیایی بهتر

یک دنیای بهتر

به دنبال پیدا کردن راهی برای حرکت به سمت ساختن دنیایی بهتر

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

فرض کنید دارید برای یک قرارداد (مثلا یک قرارداد اجتماعی مثل ازدواج) تصمیم میگیرید. گزینه هایی را در نظر دارید. و میخواهید از بین آنها یکی را انتخاب کنید.

حالا فرض کنید با یکی از گزینه ها به یک جلسه میروید. یا اینکه اصلا به جلسه ای نمیروید. اما در ذهنتان به برخوردها و معاشرت هایی که داشته اید می اندیشید. به یاد می آورید و مرور میکنید یک ملاقاتی را که با فرد مورد نظر و جمع دوستان و یا فامیلش داشته اید.

آن جلسه به این ترتیب است (یا بوده است):

میروید بیرون، خوش میگذرد. همین. 

به شما خوش میگذرد. اگر هم بپرسند که از چی خوشتان آمده شاید نتوانید بگویید. بلکه فقط میدانید که کلیت ملاقات، عالی بوده است.

هیچ چیزی که ناجور باشد یا توی ذوق بزند یا غیرطبیعی به نظر برسد وجود ندارد. هیچ چیزی که بتوانید بگویید به خاطر این خوش گذشت وجود ندارد.

بلکه خوش گذشتن و عالی بودن صفتی است که بیشتر میتوانید به کل ملاقات نسبت دهید.


حالا که یک هفته از آن ملاقات میگذرد میخواهید گزینه هایتان را به صورت "منطقی" بررسی کنید.

نمیتوانید.

چرا؟

چون شما از ملاقات با شخص الف فقط یک تجربه ی مثبت و عالی در ذهن دارید. نمیتوانید آن را با بقیه مقایسه کنید و اگر هم بتوانید مقایسه کنید، منطقی نیست که این کار را کنید.

کسی که مدیریت و طراحی تجربه را بلد باشد، manipulation هم بلد باشد و علاوه بر آن، اخلاق هم برایش خیلی اهمیت نداشته باشد یا حداقل برای خودش یک توجیه اخلاقی داشته باشد، میتواند یک تجربه ی عالی را برای ما رقم بزند. طوری که نتوانیم تشخیص دهیم از کجا خوردیم چی شد که دل دادیم و در دام فرد افتادیم.

به عنوان مثالی ضعیف ولی جالب از چنین طراحی تجربه ای، رابرت گرین نویسنده کتاب "48 قانون قدرت" با طراحی یک مهمانی توانست دل دختری که میخواهد با وی ازدواج کند را به دست بیاورد.


همه ی این مدیریت کردن تجربه اگر با صداقت باشد و خیرخواهانه، میتواند در بلند مدت هم تداوم پیدا کند. مثل زن و شوهری که در هر لحظه هر کدامشان سعی در بهبود رابطه و ایجاد بهترین حس و تجربه ممکن در طرف مقابل هستند.

اما اگر مدیریت تجربه بر پایه ی صداقت نباشد و به هر حال چه به صورت کلامی چه به صورت غیرکلامی و با صحنه سازی چه به صورت احساسی، سعی در ایجاد تجربه ای به دور از واقعیت موجود کند، به هر حال روزی رسوا خواهد شد. چون فیلم بازی کردن انرژی زیادی میگیرد و صرف کردن انرژی زیاد در بلند مدت انسان را مستهلک میکند و بالاخره خود واقعی و تجربه واقعی خود را نمایان میکند.



  • مصطفی هادیان
  • ۰
  • ۰

مثلا به یک جوان 18 ساله میگویند، سی ساله که میشوی دیگر این چیزها برایت مهم نیست. میفهمی که مدل مو و تیپ و قیافه آن قدر هم مهم نبوده که فکرش را میکردی. یا آن نمره ها و مدرک ها و آن چیزها دیگر برایت رنگ میبازند و متوجه میشوی که اگر قبلا هم به آنها بی توجه میبودی اتفاقی نمی افتاد، بلکه ممکن بود موفق تر و راضی تر هم باشی.

اما چه کار میشود کرد؟

همان فرد 30 ساله هم که دارد این تجربه را به اشتراک میگذارد، اینها را گذرانده و شاید اشتباه نباشد اگر بگوییم "باید" میگذراند تا متوجه شود مهم نیست. همچنین، اینکه گذرانده خوب هم بوده. او اگر نمیگذراند الان در سن 30 سالگی وقتی یک جلسه مهم تجاری دارد یا یک ارائه ی مهم برای 100 نفر آدم دارد، دیگر ذهنش درگیر مدل مو و ظاهر و این چیزها نیست. چون خوب وارد است آنها را راست و ریس کند. ذهنش درگیر ریزه کاری ها و جزییات وسواس گونه ی حرف زدن خودش هم نیست. چون زمانی انقدر ذهنش درگیر این چیزها بوده که همه ی نکات ریز را مسلط است.

حرفم این است که گاهی برای رسیدن به دید و نگاه کامل تر و پخته تر لازم است از کوچک شروع کنیم. جهش معنا ندارد. برای رسیدن به قله باید از دامنه عبور کرد. همچنان که به یک بچه اول دبیرستانی برای یاد دادن فیزیک نمیتوان از نظریه نسبیت و نظریه کوانتوم و نظریه ریسمان شروع کرد. باید به او مدل های ساده -هرچند اشتباه- مثل مکانیک نیوتونی را گفت. او باید با مدل های ساده ولی کار راه انداز، فیزیک را شروع کند. بعد که از این مرحله عبور کرد و ظرفیت فکری اش بالاتر رفت، میتوان برایش از نسبیت هم گفت.

  • مصطفی هادیان